شعر وغزلهای من



راز میگویم و من سرزده و حیرانم
باده عشق به من داد از آن عطشانم

فاش شد این که دو بال از سر جودش بخشید
حالیا میروم و در دو جهان پر رانم

سیر آفاق و عدم هر قدمش آگاهیست
او دمی داد که در رقص و طرب سییالم

گفت صوفی مگر این باده ی انگور نبود
گفتم این باده نبودست در این بادیه من میدانم

تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش کامپیوتر و نرم افزار آدرس تلفن دفتر عقد و محضر ازدوج در تهران آموزش ویکی سامانه جامع آموزش در کشور Gta android we are all dreamers دینی املاک دادالیب عملگرسازان آروین استعلام چک صیاد